طنز
|
|||||||||||||||
دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست اعتراف می کنم یه با زنگ زدم 700 اپراتور ایرانسل کلی پشت خط منتظر موندم تا بعد یه ربع یه پسره جواب داد منم حواسم دیگه به گوشی نبود هل شدم گفتم: سلام منزل آقای ایرانسل؟ دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست یه بار از محل کارم اومدم بیرون داشتم با رفیقم اس ام اس بازی می کردم ، این رفیقم تکه کلامش کچل بود برام یه شماره فرستاد اومدم جوابشو بدم براش زدم کچل این شماره است تو داری ؟ ولی اشتباهی برای مدیرعامل یکی از شرکت ها که باهاشون کار میکنم فرستادم که اتفاقا کچلم بود!!! دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:23 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست اعتراف می کنم موقعی که بچه بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش میکردم تا کارتون تموم نشه و بعدش که میومدم گریه میکردم به مامانم میگفتم کاره تو بود روشن کردی کارتون تموم شد! دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:22 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست اعتراف می کنم معلم دوم دبستانمون می گفت: املاها رو خودتون بنویسید چون من با دوربین مخفی می بینم کی به حرفام گوش می ده... دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:21 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید ، چون موهام بلند بودش ، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو اصلاً توی برق نیست :( دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:18 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست اعتراف می کنم دفعه اول که یه بز رو از نزدیک دیدم ، از ترس بهش سلام کردم و بعد فرار کردم!!! دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:14 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست اون زمونا که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضافه اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده و جا نمیشه. دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:12 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست اعتراف می کنم دوم دبیرستان که بودم بعد از پیدا کردن کارت واکسیناسیون پسر همسایمون که برای روز قبل بود زنگ زدم خونشون گفتم آقای احسان...؟17 ساله؟نام پدر....؟هستید؟ دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:12 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست اعتراف می کنم که:بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیره یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا! دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست اعتراف می کنم که: دوستم زنگ زد خونمون گفت علیرضا امروز میای سر کار؟ گفتم نه شهرستانم! بعدش فهمیدم چه گندی زدم چون به خونه زنگ زده بود نه موبایل! دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:10 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست
اعتراف می کنم که: موقع رانندگی تو میدون داشتم می پیچیدم که یکی خیلی بد پیچید جلوم. منم عصبانی شدم داد زدم: بیا، یهو بیا تو خیابون! هنوزم نمی دونم چی می خواستم بارش کنم که این رو گفتم: بنده خدا هنگ کرده بود. دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست
سوم ابتدائی توی مدرسه از بچه ها یه تردستی یاد گرفتم.از فرط ذوق اصلا نفهمیدم چطوری رسیدم خونه با عجله وبدون اینکه حتی کولیمو زمین بذارم تردستی رو برای خواهر کوچکترم که 5سالش بود اجرا کردم دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست
اعتراف میکنم که یه روز توخیابون بودم, متوجه شدم گوشیم رو از خونه جا گذاشتم,سریع دست بردم تو جیبم که گوشیمو بردارم و زنگ بزنم خونه و بگم:اگه کسی امروز بهم زنگ زد خبرم کنید….!!!!!!! دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:7 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست
اعتراف میکنم سال85 وقتی برای اولین بار سیمکارت خریدم، از بس کسی بهم زنگ نمیزد میرفتم پای تلفن عمومی و به خودم زنگ میزدم! دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:7 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست اعتراف میکنم بعضی وقتها تو پیاده رو که دارم راه میرم یه قیافه خیلی نگران به خودم میگیرم و هی پشت سرم و دور و اطراف رو نیگاه میکنم که مثلا مواظبم کسی تعقیبم نکنه! دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:6 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست
اعتراف میکنم خونه بغلیمون عروسیه
دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:4 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست
اعتراف میکنم… دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:2 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست اعتراف میکنم ۶ سالم که بود با دخترخاله هام نقشه کشیدیم که مزاحم تلفنی بشیم دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:1 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست
اعتراف میکنم که کوچیک که بودم کتری رو میزاشتم رو گاز تا ابر درست شه توی اشپزخونمون دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست
اعتراف میکنم برای اولین بار ک سوار ون شدم، موقع پیاده شدن دستگیره در رو فشار دادم تا باز کنم . دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 14:58 :: نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست اعتراف میکنم بچه که بودم از حرف بزرگترا فهمیده بودم صدام آدم بدیه ، یه بار که از تلویزیون داشت تصویر صدامو پخش میکرد رفتم یه چکش آوردم که صفحه تلویزیون رو بشکنم و بتونم صدامو بکشم و قهرمان بشم…..
درباره وبلاگ
![]() به وبلاگ من خوش آمدید ![]() ![]() ![]() پیوندهای روزانه
![]() ![]() پيوندها
![]()
![]() ![]() ![]()
|
|||||||||||||||
![]() |